چشمهای بارانی
آری... بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود
وقتی که دیگر نبود ، من به بودن
وقتی که دیگر نبود ، من به بودنش نیازمند شدم!
وقتی که دیگر رفت ، من در انتظار آمدنش نشستم!
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ، من او را دوست داشتم!
وقتی که او تمام کرد ، من شروع کردم!
وقتی که او تمام شد ، من آغاز شدم!
و چه سخت است تنها متولد شدن...
مثل تنها زندگی کردن!
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,ساعت
16:12 توسط نازنین| يک نظر |
قالب رايگان وبلاگ پيجك دات نت |